سلام دوستان عزیزم امروز اومدم راجب یاسمن براتون بنویسم که چند وقت بود می گفت مامان دندونم درد می کنه منم هر چی نگاه می کردم مشگلی نمی دیدم وبرا دکتر بردنش امروز فردا می کردم تا اینکه دیروز خیلی از دردش شکایت میکرد خلاصه غروب بردمیش خدا میدونه از صبحش از نگرانی داشتم می مردم الان چی میشه یاسمن طاقت امپول و داره گریه می کنه وای دهنش و باز نگه میداره هزارتا فکر جواجور و چقدر قصه دکتر براش گفتم تا اینکه غروب رفتیم انگار جونم داشت در میومد یه پسر بچه بود زودتر از ما رفت امپول زد اومد چقد به یاسمن نشونش میدادم که ببین چه قویه توهم اگه قوی باشی همه نگات می کنند و افرین بهت می گن خلاصه ما هم رفتیم یاسمن که با باباش میرفت برگشت اومد گفت نه من ب...