تشکر از دوستانم برای کامنتای زیباشون
دوستای خوبم الان که اومدم نظرات را تایید کنم نظرات جالبتون درباره پست اتفاقی که تو پارک افتادتوجهم و جلب کرد ممنونم از ابراز لطفتون همینطوری فکر کردم چکیده ای از اون کامنتا را اینجا بیارم اگه نظر دیگه ای در این مورد بود حتما اینجا یاد اوری می کنم ممنونم از نظرات جالب و قشنگتون و دوستان عزیزم که من و مورد لطفشون همیشه قرار می دند دوستتون دارم زیاد در اادامه نظرات دوستان عزیزم را بخوانید مامان اتیلا جون: راجب اتفاقی مشابه که چند روز پیش براشون افتاده نوشتند و ای پس این جور ادما همه جا خودشون را نشون میدند هر کدوم به یه نحوی امیدوارم هیچ وقت به پست این جور ادما نخورید مامان...
نویسنده :
بابا و مامان
17:03
ماجرای غم انگیز
همین الان نادر یه ماجرای غم انگیزی را تعریف کرد که بهتر دیدم بیام اینجا بیان کنم که بیشتر مواظب کوچولوهامون باشیم در ادامه مطلب بخوانید ماجرا را در یکی از مهد کودکها تولد یکی از بچه ها بوده بعد از پایان مراسم به بچه ها ساندویج میدند و دو روز بعد یکی از بچه ها دل درد می کنه پدر و مادر بچه می برنش بیمارستان و چیزی تشخیص داده نمیشه بچه را بعد ازچند روز منتقل می کنند تهران در بیمارستان تهران تشخیص میدند مسمومیت به گوشته و مادر بچه یاداوری می کنه چند روز پیش تو مهد ساندویچ کا لباس خوردند و بعد از ازمایشات مکرر مشخص می شه این مسمومیت از کالباس بوده و چرا این بچه این طور شده و بچه های دیگه سالمند متوجه می شند این بچه سرما خوردگی ...
نویسنده :
بابا و مامان
10:45
دلی پر از حرف پر از درد
شده تو دلتون حرفی باشه و نتونیدبگید شده دلتتون پر درد باشه و خواسته باشید درد و دل کنید نتونید و بشه کوه کوه حرف که رو دلتون سنگینی کنه خدایا خودت می دونی چی می گم و چی می خوام فقط خودت که باز هم خودت راهنماییم بودی و از خودت خواستم راه و نشونم بدی و ازم خواستی سکوت منم انچه خواستی می کنم و دردهای دلم را باز هم برای خودت واگویه می کنم در عین اینکه می دانم داننده و توانای و می دانم انچه قرار می دهی صلاح ی است که خود مهربانت برایم مقدر داشتی ای مهربانترین مهربانان پناهگاهمان باش که جز خودت پناهگاهی نداریم ای پناه درماندگان ...
نویسنده :
بابا و مامان
1:47
اتفاقی که دیروز تو پارک افتاد
سلام دیروز غروب با یاسمن پارسا رفتیم دنبال پسر خاله ها که با هم بریم پارک رفتیم دنبال محمد رضا و محمد صادق و وقتی رسیدیم بچه ها مشغول بازی بودند که یه دفعه داد یاسمن بلند شد با باش دوید منم پیش پارسا بودم بله یاسمن خانم از اون بالا که سر می خورده صورتش خورده بود به سر یه پسر بچه کوچولو حالا از گریه هم دو تای گریه می کردند این و می گم چون همون بچه و هم یاسمن زود ساکت شدند بعد دوباره مشغول بازی شدند نادر اومد و گفت من پیش پارسا می مونم از بچه ها عکس بنداز منم رفتم بچه ها قسمت توپ بودند یه دفعه یه بچه پرید جلوی پای محمد رضا و افتاد وا خدا می دونه مادر این بچه چه بی ادبانه و ببخشید که این و می گم وحشیانه حمله کرد طرف محمد رض...
نویسنده :
بابا و مامان
11:37
یاسمن جون و محمد پارسای نازم
وای خدا می دونه چقدر خسته ام
روزگار...
خدایا خودت کمک کن تمام سعیم و می کنم اما باز... امیدم به توست ای دستگیر تمام درماندگان امشبم از اون شباست به قول شاعر چه شب است یارب امشب که زپی سحر ندارد &nb...
نویسنده :
بابا و مامان
3:37
یاسمن و پسر خاله های شیطون و دختر داییش
محمد رضا محمد صادق محمد حسین یاسمن ریحانه محمد پارسا ...
نویسنده :
بابا و مامان
11:25
یاسمن و محمد پارسا امشب تو پارک
امشب بچه ها را بردیم پارک خیلی بازی کردند حدود 2 ساعت خیلی بهشون خوش گذشت پارسا که اولین بارش بود که اومده بود پارک بادی خیلی ذوق کرده بود البته پارسال با یاسمن می رفت اما خیلی متوجه نمی شد تازه راه هم نمی رفت اما حالا کلی ذوق زده با توپ هابازی می کرد ...
نویسنده :
بابا و مامان
9:41