یاسمن یاسمن ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره
محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

فرشته های ناز زندگی ما

تولدت مبارک عزیز دلم...

      خورشید شادمانه‏ ترین طلوعش را خواهد کرد و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت قلبها به مناسبت آمدنت خوشامد خواهند گفت پسرم عزیزم قشنگم س الرو ز  زمینی شدنت مبارک . . . ...
2 تير 1394

ماجرای سنجش رفتن امروز ما...

سلام دوستان عزیزم ایشالاه که طاعات و عباداتتون مورد قبول حق باشه امروز رفتیم برا سنجش یاسمن خدا را شکر همه کارای یاسمن انجام شد  اگر چه خیلی سخت بود زبون روزه و اشتباهی که و سنجش انجام دادند و یه مهر کم زدند و ما بازم برگشتیم محل سنجش اونجا هم تازه فهمیدیم که این مهر لازم نبوده و بر گشتیم مدرسه مدرسه هم گفت اونجا خواستند کوتاهی خودشون را توجیه کنند و اصلا باید مهر باشه خلاصه ما نفهمیدیم حق با کیه بلاخره کارا ثبت نام و کردیم و رفت تا ببینیم کی حواله مانتو بهشون می دند حالا از همه اینا که بگذریم یه اتفاقیم افتاد که هنوزم یادم می افته میرم زیر زمین   حال بگم چی شد یاسمن رفت اتاق پرسش و پاسخ برا سنجش ...
30 خرداد 1394

این پارسای شیطون...

وقتی اومدیم اتاق دیدیم وای این کاردستی یاسمن بود اینم اقای خرابکار یاسمن از حرصش بالا پایین می پرید و پارسا خونسرد می گفت باته فقط ببینید چقد رآروم کارش و انجام میده انگار نه انگار یاسمن داره گریه می کنه سلام دوستان عزیزم   ارزوی سلامتی براتون دارم چند  لحظه پیش  داشتم پیامها را تایید می کردم  یاسمن صدام کرد مامان بیا ببین چی درست  کردم رفتم ببینم گفت مامان عکس می گیری  عکس که گرفتم گفت مامان حالا  از خودم بگیر گفتم باشه رفتیم عکس بگیرم  وقتی اومدیم دیدیم پارسا کاردستی یاسمن و قیچی قیچی کرد...
27 خرداد 1394

ویروس لعنتی...

سلام دوستان عزیزم ایشالاه سالم و سلامت باشید این چند روزه در گیر ویروس لعنتی بودم که حسابی گرفتارم کرده بود   یاسمن دل درد کرده بود و تهوع کمی داشت سریع بردیمش دکتر و گفت ویروسه و باید سرم بزنه با یه امپول تو سرم تا خوب شه یاسمن با بابا رفته بود و وقتی خواستند سرم بزنند گفته بود نه من می خوام مامانم بیاد و اومدند و منم رفتم پیشش خدا را شکر خیلی اروم نشست و حتی از خجالتش خم به ابروم نیورد تا سرم و بهش وصل کردند اونجا تو اتاق تنها بودیم ازش عکس گرفتم بعدم قصه خاله سوسکه را براش خوندم تا قصه تموم شد سرم یاسمنم تموم شد  وقتی اومدیم خونه خوب بود اما از فرداش یبوست زیاد اذیتش می کرد و اصلا حالش خوب نبو...
22 خرداد 1394

دهکده وسف...

پارسا کنار عموسید (شوهر عمه اش)  و علی کوچولو پسر عمش اینم یه مار که تو جاده افتاده بود ماشین بهش زده بود اما زنده بود یاسمن و بابا در حال قدم زدن   سلام دوستان عزیزم امیدوارم روز و روزگارتون خوش و خرم باشه روز پنج شنبه ما رفتیم دهکده وسف که دهکده بسیار زیبایه   نزدیک روستای فردو که طبیعت بسیار زیبا و بکری داره هوای بسیار مطبوع و دلچسب   بچه ها حسابی بازی کردند  قطار بازی پارک بادی  ماشین سواری و قایقرانی هم بود که به اون نرسیدیم  متاسفانه سالهای پیش که می رفتیم اینجا پر بود از سبزه زار و میوه های مختلف گیل...
17 خرداد 1394