یه روز گرم بهاری...
با اینکه دهنش و دوبار شستم و پماد زدم بازم دور دهنش خونیه
اینقد یاسمن ادا در اورد تا خندید
سلام دوستان عزیزم ایشالاه که خوب و خوش و خرم و سلامت هستید دیشب بچه ها را بردیم پارک حسابی بازی کردند اول رفتند قصر بادی بعدش تاب که من فکر می کردم اگه حرکت کنه بترسند امانه خدا را شکر نترسیدند که هیچ کلیم کیف کردند از این تابای برقی بود بعد رفتند برای تشک که اونجا هم کلی لذت بردند وقتی داشتند خارج میشدند دیدم یه دختر بچه دو سه ساله داره سر پارسا داد می زنه برو بیرون می زنم تو صورتتا طفلک پارسا چشماش پر اشک شد الهی بمیرم وقتی اومد همش راجبه اون دختره حرف می زد بعدش رفتند سراغ سر سره بازی چون شلوغ بود دلم طاقت نیورد رفتم جلو ببینم چه خبره دیدم بازم یه دختره داره بر عکس میاد بالای سر سره طفلک پارسا همش میره عقب تا دختره بیاد بالا به دختره تذکر دادم رفت پایین و پارسا داشت بازی می کرد اومد از یه سر سره دیگه بیاد پایین دیدم یه پسره بزرگ از پشت چنان هلش داد که طفلک و اگه نگرفته بودم سرش شکسته بود لبش و ببینید چطور باد کرده دهنش پر خون بود هیچ عکس العملی نشون ندادم جز اینکه داد زدم مگه ادم نیستی وقیحانه نگام می کرد وقتی نادر برد دهن بچه را بشوره دیدم خونواده ... اون بغل نشستن انگار نه انگار اتفاقی افتاده وقتی خانوادش و اون بغل دیدم خیلی دلم می خواست به خاطر اینکه اهمیتی به کار بچشون نمی دادن یه کشیده بزارم تو گوش پسرشون تا ببینم حالا هم می تونند اینقد بی توجه باشند خلاصه پارک رفتن ما هم اخرش با گریه پارسا تموم شد راستی یاسمنم گریه می کرد وقتی دید داداشش دهنش خون میاد
خدایا بچه هامون را به خودت میسپاریم خودت نگهدارشون باش