و حالا قهوه...
دوستان عزیزم ارزو میکنم همیشه سالم و سلامت باشید دیروز تو اتاق مشغول جمع و جور کردن خونه بودم دیدم صدای گریه پارسا میاد دویدم ببینم چی شده دیدم دهنش یه چیز قهوه ای هستش و و داد می زنه مامان دهنم داره میسوزه فکر کردم رفته فلفل گذاشته دهنش دویدم زود اب بهش دادم گفتم چی خوردی دیدم دارچین بر داشته گذاشته تو دهنش خیالم یکم راحت شد داشتن با یاسمن بازی می کردن منم گه گداری سر می زدم تا اینکه خواهرم زنگ زد مشغول حرف زدن با خواهرم بودم که وقتی اومدم اتاق دیدم بعله بازم خرابکاری گفتم اینا چیه یاسمن گفت داریم قهوه درست می کنیم گفتم ما که قهوه نداریم رفتم جلو دیدم دارچین و ریختن تو اب بعد توش لوبیا و ماکارانی ریختن ای خدا این دیگه چچجور قهوه ایه بعد رفتن شکلات خامه اوردن ریختن توش حالا اینا به کنار دیدم ماکارانی را می زنند به قهوشون شکلات خامشون می خوردن دویدم از دستشون گرفتم گفتم مامان اخه مگه نمی دونید نباید این چیزا را بخورید یاسمن کنار کشید اما پارسا گفت (تیتال دالی ما می کایم بخولیم) رفتم از جلوشون برداشتم جمع و جور کردم دیدم پارسا به یاسمن میگه( ادی مامان بیتلبیته دوتت ندالم همش مال و ادیت می تونه)ابجی مامان بی تربیته دوستش ندالم همش ما را اذیت می کنه