معجون زعفران...
اینجا داشت از ابجیش می پرسید اینا چیه اینا مورچست
یاسمن تنهای اشپزی می کرد و محمد پارسا نظاره گر بود البته زعفران و پارسا سابیده بوده
سلام به دوستان عزیز و مهربونم ارزوی سلامتی براتون دارم همیشه خوش و خرم و سلامت باشید
همونطور که تو عکسها می بینید وروجکهاحسابی مشغولند امروز بعداظهر جای کار داشتم یاسمن و پارسا را گذاشتم خونه پیش باباشون و رفتم انتظار داشتم اومدم خواب باشند اماخواب که نبودن هیچ ببینید چه کردن یه کاسه زعفران بیچاره و ادامه ماجرا یاسمن داشت توی معجونش چای می ریخت پارسا داشت خیلی جدی به یاسمن می گفت (ادی اینا مورتان) ابجی اینا مورچه ان بعد به ابجیش گفت بریم ببینیم چی اوردی بعد خودشم با یه مشت چای اومد و بلاخره معجونشون را درست کردن می خواستن بخورن دعواشون کردم نخوردند پارسا به ابجیش می گفت عه بال مامان نبود بلیم بادم دلست کنیم دیاد) یه بار مامان نبودید بریم زیاد درست کنیم حالا کی نقششون و عملی کنند نمی دونم راستی بگم چرا این ساعت پست گذاشتم الان ساعت 1:23 دقیقه نیمه شبه از دست این پارسا وروجک طبق معمول هر شب بهشون قصه گفتم و لالای و بعد خواب تازه چشمم گرم شده بود و داشتم خواب می دیدم که یه دفعه با داد پارسا که می گفت (توتک توتک ) سوسک سوسک با عجله از جام پریدم و چراغ و روشن کردم طفلک یاسمن هم بیدار شد اونوقت می دونید چی گفت گفت( التی اوفتم نخ بود) الکی گفتم نخ بود بعدم گفت( من اب می کام به خاطل اون اینطولی گفتم ) اب می خوام و به خاطر این اونطوری گفتم اب براش اوردم خوابیدیم دوباره خوابم برده بود که این دفعه دیدم داره صدام می کنه( من دیش دالم ) خلاصه کاری کرد که خواب از سر من بپره خدا می دونه اینقد خسته ام صبح ساعت 6 پا شدم صبحانه یاسمن و اماده کردم و بردمش مدرسه و بعد اوردم و بعداظهرم بیرون بودم کلی راه رفته بودم اما مگه این وروجک گذاشت بخوابم منم دیدم خوابم نمیاد اومدم پست امروز و گذاشتم حالا برم ببینم خوابم می بره دوستتون دارم