اشپزای خسته...
حسابی خسته شدن
.
اشپزای خسته
دارن اسباب بازیاشون و می ریزن بیرون
اینم پایان اشپزیشونه
سلام دوستان عزیزم ارزوی سلامتی همراه با خوشی براتون دارم دیروز یاسمن اومد پیشم و گفت مامان به ما ماکارونی می دی باهاش بازی کنیم می خواهیم یکم باهاش الکی اشپزی کنیم یکم بهشون دادم و رفتن گفتم یه سینی بزرگ بزار زیر دستتون رو زمین ماکارانیا نریزه زمین گفت چشم خونه می خواهیم درست کنیم خدایا اینا یه دنیا اسباب بازی دارن اونا اندازه این ماکارانیها براشون خواستنی نیست گفتم با اب بازی نکنیداگفت باشه اما وقتی رفتم اتاق دیدم حسابی دارن اشپزی می کننددلم نیومد چیزی بهشون بگم وقتی دیدم چقد مشغولند به پارسا گفتم مامان چرا این کارو کردی گفت( اکه دوت داتم)یاسمنم که طبق معمول گفت اخه مامان من اشپزی را دوست دارم حالا این کار کجاش اشپزیه من که نفهمیدم اب و بریزی تو ماکارانی و بعدم میل کنی بعد از خستگی در کردنشونم فته بودن سراغ کتابخونه که کمی از اسباب بازیاشون اونجا بود وقتی من داشتم اتاق و جمع می کردم