یه خطر دیگه از بیخ گوشمون رد شد خدایا شکرت
سلام دوستای خوبم امروز هم یه خطر دیگه از بیخ گوشمون رد شد تو اتاق مشغول کارام بودم که با داد پارسا دویدم بیرون دیدم این دو تا شیطون با همکاری هم رفتند تو کمد دیواری و جعبه خیاطی را برداشتند و شروع کردند نخها را به هم پیچوندن که پارسا که داشته میو مده پیش من پاش گیر می کنه به نخها که داد می زنه رفتم دیدم چقد خدا بهم رحم کرده اگه بدونید چه کار کرده بودند تمام سوزنا را پرت کرده بودند این ور اونور بعدش جعبه پونس راکه اونجا بود را ور داشته پرت کرده بودند هوا همه جا پر بود اگه یکی از اینا وقتی پارسا می ومد پیش من می رفت پاش خدا یا وای نه چی می شد رفتم همش و جمع کردم پونسها که صاف رو زمین برگشته بود چند تام سوزن صاف فرو رفته بود زمین وای خیلی وحشتناک بود خلاصه همش و جمع کردم از ترسم همش چشمم رو زمین بود یه دفعه پارسا دوباره داد زد دویدم بغلش کردم دیدم بمیرم الاهی یه پونس رو زمین بوده من ندیدم رفته بود تو پاش که خدا را شکر فرو نرفته بود کمی پاش خون اومد خیلی کم پاشدم از اول دوباره خونه را جارو برقی زدم ام دیگه دلم اروم نداشت در همه این مدت کارگردان فقط نظاره گر بود گه گداری یه نظری هم می دادمنم هم کلافههم عصبانیتصور کنید خانمم داره همینطور حرف می زنه چیزی بهشون نگفتم اما داشتم از خود خوری می مردم خدا یا شکرت شکرت خودت نگه دارشون باش اما مگه عبرت می کنند این بچه ها یک ربع بعد دیدم قشنگ شکلات بردند ریختند تو اب دارند بازی می کنند و می ریزند داد که زدم یاسمن اومد مامان جون دعوامون نکن ما که کاری نکردیم اومدیم رستوران داریم غذا می خوریم قهوه می خوریم چی داشتم بگم ازش خواستم ابها را بده به من تا براش وسیله پزیرای دیگه بیارم دیدم به پارسا میگه لطفا ظرفتون را بدید گارسون براتون چیز دیگه بیاره