یاسمن یاسمن ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره
محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

فرشته های ناز زندگی ما

یه خطر دیگه از بیخ گوشمون رد شد خدایا شکرت

1391/12/26 17:08
نویسنده : بابا و مامان
501 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای خوبم امروز هم یه خطر دیگه از بیخ گوشمون رد شدلبخند تو اتاق مشغول کارام بودم که با داد پارسا دویدم بیرونگریه دیدم این دو تا شیطون با همکاری هم رفتند تو کمد دیواری و جعبه خیاطی را برداشتند و شروع کردند نخها را به هم پیچوندن که پارسا که داشته میو مده پیش من پاش گیر می کنه به نخها که داد می زنهگریه رفتم دیدم چقد خدا بهم رحم کرده اگه بدونید چه کار کرده بودندسوال تمام سوزنا را پرت کرده بودند این ور اونور بعدش جعبه پونس راکه اونجا بود را ور داشته پرت کرده بودند هوا همه جا پر بود اگه یکی از اینا وقتی پارسا می ومد پیش من می رفت پاشاسترس خدا یا وای نه چی می شد رفتم همش و جمع کردم پونسها که صاف رو زمین برگشته بود چند تام سوزن صاف فرو رفته بود زمین وای خیلی وحشتناک بود استرسخلاصه همش و جمع کردم از ترسم همش چشمم رو زمین بود یه دفعه پارسا دوباره داد زد گریهدویدم بغلش کردم بغلدیدم بمیرم الاهی یه پونس رو زمین بوده من ندیدم رفته بود تو پاش که خدا را شکر فرو نرفته بود کمی پاش خون اومدناراحت خیلی کم پاشدم از اول دوباره خونه را جارو برقی زدم ام دیگه دلم اروم نداشت در همه این مدت کارگردان فقط نظاره گر بود گه گداری یه نظری هم می دادخنثیمنم هم کلافهکلافههم عصبانیعصبانیتصور کنید خانمم داره همینطور حرف می زنه چیزی بهشون نگفتم اما داشتم از خود خوری می مردم خدا یا شکرت شکرت خودت نگه دارشون باش اما مگه عبرت می کنند این بچه ها یک ربع بعد دیدم قشنگ شکلات بردند ریختند تو اب دارند بازی می کنند و می ریزند داد که زدم یاسمن اومد مامان جون دعوامون نکن ما که کاری نکردیم اومدیم رستوران داریم غذا می خوریم  قهوه می خوریم   تعجبچی داشتم بگم ازش خواستم ابها را بده به من تا براش وسیله پزیرای دیگه بیارم دیدم به پارسا میگه لطفا ظرفتون را بدید گارسون براتون چیز دیگه بیارهتعجبسبزخنده                  بای بای    

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان اهورا
26 اسفند 91 17:51
امان از دست بچه ها خدا بهتون رحم کرده سوزن خیلی خطر ناک مامانی خیلی حواستون بهشون باشه


ممنونم عزیزم از اینکه اومدید چشم حتما


mahdportal.com
26 اسفند 91 20:17
سلام

خوب هستین ؟ وبلاگ قشنگی برای کوچولوتون راه انداختید

ما هم یه تالار گفتگو برای کودکان راه اندازی کردیم

خوشحال میشیم به ما هم سر بزنید

وبلاگ کوچولو رو هم تو بخش وبلاگ ها و سایت ها ثبت کنید تا همه از وبلاگتون دیدن کنن




چشم در اولین فرصت میام
rasta
26 اسفند 91 20:30
وااااااااای خدای من!!! چه وحشتناک!!!
O:قلبم ریخت!!
خدا رحم کرد بهشون...
واقعا بچه داری هم خیلی سخته....
اصلا فکرشم نمیکردم...


بله خاله جون خیلی باید مواظب این ورجکا بود
مامی شایان(زهرا)
26 اسفند 91 20:37
عزیزم این چیزای خطرناک رو طبقه بالا کمد بزار دستشون نرسه


ممنون عزیزم بله باید خیلی حواسم باشه
مامان طاها
26 اسفند 91 23:09
الهی خاله قربون اون پاهای کوچیکت بره.
خدای من این بچه ها چقدر صاف و صادق و ساده و یک رنگن.
خودت مراقبشون باش.


ممنونم از دعای قشنگتون عزیزم
مامانی کسرا
26 اسفند 91 23:52
خدا حفظشون کنه ،خودش نگهدارشون باشه


ممنونم خاله جونم
مامان محمد معین
27 اسفند 91 0:54
عزیزم این روزها صدقه زیاد بده
خدا رو شکر که به خیر گذشته
انشالا بلا ازتون دور باشه


ممنونم خاله مهربونم چشم همین کارو می کنم عزیزم


fariba
27 اسفند 91 13:12
توی همچین مواقعی ادم مطمئن میشه.خدا مراقب بچه هاست.خداروشکر


ممنونم عزیزم
یاسمین
28 اسفند 91 9:57
مامانی چه لحظات بدی داشتی،امان از این وروجکا
ولی چقد بامزه ان


بله عزیزم واقعا قبض روح شدم
مامان درسا
29 اسفند 91 1:08

خدارو شکر به خیر گذشت.


ممنونم عزیزم
مامان محمد و ساقی
30 اسفند 91 0:02
خدا رو شکر به خیری گذشت.خیلی مواظبشون باشه
چه باکلاسن قهوه میل میکنن تو رستوران


چشم ممنونم عزیزم