این پسر...
سلام بر دوستان گل و مهربونم ارزو می کنم سالم و سلامت باشید این روزا در گیر مدرسه بچه ها هستم از نوع حسابیش یاسمن شیفتش گردشیه و پارسا ثابت ظهره همش خیال می کردم وقت زیادی میارم اما زهی خیال باطل که وقت تازه کمم میارم اما الان که بچه ها خوابند فرصتی شد تا بیام و بنویسم دیروز پارسا را می بردم مهد تو راه بهم می گفت( مامان من بدولگ تم می لم وتایلای دیاد می خلم گفتم بله عزیزم گفت دیاد دیاد گفتم بله عزیزم با بغض گفت( نخیل بابام بااد بله بخله همت تو خونه میکابه) بیچاره بابا بعدشم گفت (مامان من انداده یه دینا توت دالم تون تو همت کال می کنی خته میتی) اینجاست که باید بازم گفت بیچاره بابادیشب با یاسمن دعواش شد و یه حرف بدم بهش زد ( بیتلبیت امق)بعدش یه دفعه شروع کرد به بلند بلند گریه کردن گفتم چرا گریه می کنی مامان گفت (من حلف بد ددم می لم جهندم)جهنم و که گفت صداش بلندتر شدکلی صغری کبری چیدم تا یادش بره و قصه گفتم بعد گفتم بچه ها حالا بخوابیم یه دفعه ای گفت ( مامان من جهندم نمی رم)یا خدا دوباره شروع شد گفتم الان بیچارم می کنه اما نه خسته بود و زود خوابیدفکر کنم می ترسه بره جهنم بزغاله بشهبهم ریختن خونه و کشفیات بچه ها همچنان ادامه داره فکر نکنید دست از کار کشیدن دیگه خیلی وقت نمی کنم ازشون عکس بگیرم د و سه بار عکس گرفتم که براتون تو پستهای بعدی می زارم شاد و سلامت باشید