شیرین زبونیای پسرم...
سلام دوستان عزیزم ارزو می کنم روز و روزگارتون خوش و خرم باشه و همینطور گلای قشنگتون سالم و سلامت باشند چند روزه می خوام بیام بنویسم نمیشه چون خیلی وقت کم میارم از صبح که پا میشم جمع و جور کردن خونه و بدشم پختن غذا غذا دادن به بچه ها و بردنشون به مدرسه تا میام بشینم می بینم وقت اوردنشونه حالا امروز خونه را کمتر ریختن بهم وقتم بیشتر بود این روزا محمد پارسا هم می ره مهد و سوال کردناش خیلی بیشتر شده یه روز رفته بودیم دنبال یاسمن پارسا زودتر از یاسمن تعطیل میشه بله رفته بودیم دنبال یاسمن تو مدرسشون روی دیوار نقشه ایران هست پارسا ازم پرسید (مامان تهل ما توداست) شهر ما کجاست بهش گفتم اون نارنجیست بعد چند تا شهر و پرسید و منم بهش می گفتم یه دفعه گفت ( مامان لوی نقته دهنمم هت) مامان روی نقشه جهنمم هست گفتم نه مامان( گفت پد کداست علاق )گفت خوب بس عراق کجاست نشونش دادم گفت ( می خوام بدرک تم بلم تل بادی تفنگ بخلم تمام علاقیال و بتوشم با ابدیم می لم)می خوام بزرگ شم تفنگ بخرم برم سربازی عراقیا را بکشم با ابجیم می رم دو سه روز پیشم اومده خونه می گه( مامان چلا بابا موهاش تمه گناه داله بلو بلاش بخل)کسی مو فروشی سراغ نداره خوب دیگه باید برم سراغ پارسا دوستتون دارم خیلی زیاد