یاسمن و فرشته اش ...
پارسا با تفنگ ابیش
سلام دوستان عزیزم ارزو می کنم خوش و خرم و سلامت باشید بعد از پست قبلی که گذاشتم یاسمنم تب کرد و منم حسابی درگیر مریضیش شدم دو بار رفتیم دکتر تا خدا را شکر الان بهتره دیروز که رفتیم دکتر براش یه چرک خشک کن زدند که دادش رفت هوا تا خونه گریه می کرد هر چی بیشتر نزدیک خونه میشدیم داد یاسمن بیشتر می رفت هوا اخه نه اینکه باباش خونه بود می خواست خودش و برا باباش لوس کنه وقتی اومدیم خونه باباش خواب بود سرعت و صد و هشتاد درجه فارینهاید فرکانس صداش و برد بالاتا باباش هراسون پا شد یاسمن چشه گفتم هیچی برردمش دکتر دیگه بیدارت نکردم گفتم خسته ای یه امپول زده تا اینجا بیچارم کرده از حق نگذریم خانمه امپول زنه می گفت دردش زیاده خلاصه باباش برا اینکه ارومش کنه گفت گریه نکن الان می ریم بیرون یه چیز برات می خرم من چشمام برق زد تو یه فرصت مناسب یاسمن و اموزش دادم همون فرشته که از من می خوای و می خواستم برات بخرم بگو بابات بخره یاسمنم رفت گفت بابا برام فرشته می خری باباشم گفت باشه دخترم تو گریه نکن هر چی بخوای می خرم یاسمنم نیرو گرفت و دیگه نه غر زد نه گریه کرد و شب که رفتیم بیرون باباش فرشته مورد نظر و 40000 تومن براش خرید که شده مشغله امروز یاسمن و پارسا البته پارسا هم یه تفنگ ابی بزرگ خریده که من و بیچاره کرده و همش می گه توش اب بریز و هر چی می گم بزار باشه برا بیرون گوشش بدکار نیست که نیست یه بارم یواشکی توش اب ریخته بود دیدم داره از پنجره می ریزه بیرونخلاصه اینم حکایت دیروز و امروز ما