یاسمن یاسمن ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره
محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه سن داره

فرشته های ناز زندگی ما

خدا بهمون رحم کرد...

1394/3/11 7:57
نویسنده : بابا و مامان
316 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان عزیزم محبتایشالاه که خوش و خرم و سلامت باشید بوسدیروز  بعد از گذاشتن مطلب اینجا رفتم که کامنتهای دوستان عزیزم بوسو تایید کنم که تازه شروع کرده بودم یاسمن بدو بدو اومد مامان بیا یه اهن رفته تو دماغ داداش سکوتاصلا نفهمیدم چکار کردم پام نای رفتن نداشت به زور خودم و بلند کردم و رفتم دیدم پارسا داره اروم  گریه می کنهگریه می گه مامان اهن رفته تو دماغم خدایا این یعنی چیترسوترسو وقتی نگاه کردم یه چیز زرد  رنگ دیدم  که یه گوشش پیدا بودخطا به زور جلوی خودم و گرفتم که گریه نکنم زنگ زدم همسایه بنده خدا سریع اومد پایین و زودی به همسرشون اقای شمشیری گفتند و ما را رسوند درمانگاه اونجا یه مریض تو بود بیرون نمیومد وای خدا دیگه داشتم می مردمکچلگریهترسوخطاکچل از ترس اینکه پارسا گریه نکنه خودم و کنترل کردم و تو دلم داشتم نذر می کردم به امامزاده ناصر و دعا می خوندم  که اونم از هولم چند بار اشتباه خوندم  که یه دفعه یه خانم ازم پرسید که چی شده زدم زیر گریهگریهگریه که یه چیزی رفته تو دماغش بنده خدا پشیمون شد از سوالش  و شروع کرد به دلداری دادن که بلاخره مریض اومد بیرون که اصلا ندیدمش خانم بود اقا بود نمی دونم اما حسابی از دستش کفری بودم سوتوقتی رفتیم تو اون خانمه هم اومد با مادر شوهرش بود که می گفت اقای دکتر بهش بگید غذا بخوره هیچ چی نمی خوره مگه ما هیچی نداریم نمی خوری خدایش رفتارش با اون پیره زن بیچاره اونم جلوی جمع خیلی تند و بد بودغمگین طوری که دکتر صداش در اومد و گفت سنگاتون و تو خونه وا بکنید و بلاخره طرف کوتاه اومد غمگیناونا که رفتن دکتر به من گفت برا چی گریه می کنی چیزی نیست نگران نباش باباش کو گفتم سر کاره و ایشون همسایمون هستند بازم زدم زیر گریهگریه و اقای دکتر به پارسا گفت تکون نخوریا اگه تکون بخوری باید بری بیمارستان اینقد از ترسش ساکت نشسته بود نفسم نمی کشیدبوس و اقای دکتر با  احتیاط تمام اون چیز و اورد بیرون وای خدا سر یه مداد نوکی بود اونم چقد کلفت بودبدبوخطا خدا را شکر به خیر گذشت  ازش که پرسیدم گفت خوابیده بودم دستم بود یه دفعه افتاد تو صورتم و اینجوری شدبی حوصلهمتفکر دوسال پیش هم یاسمن یه همچین بلای سر من اورد اینجا ببینید  و اومدیم خونه خدایا بچه هامون را به خودت می سپاریممحبتبوس

پسندها (6)

نظرات (12)

عشق یعنی...
11 خرداد 94 8:11
وای چه وحشتناک بازهم خوب بوده پارسا خیلی عکس العمل بدی نشون نداده و خودش دستکاری نکرده. خدارو شکر به خیر گذشته
بابا و مامان
پاسخ
ممنونم عزیز دلم چرا بلاگفا کاری انجام نمیده هنوز که قطعه
مریم مامان دونه برفی
11 خرداد 94 8:56
سلام ستاره جان وای چه لحظات بد و سختی رو پشت سر گذاشتی واقعا خدا بهتون رحم کرد راستش من و عمه امیرعلی همیشه زمانی که یکی ازش تعریف می کنه و یا بچه به نظرمون باهوشتر و زیباتر میادبراش ماشاءا.. لاحول ولا قوه الا باا... می خونیم .. شما هم حتما اینکارو بکنید. ماشاءا.. لاحول ولا قوه الا باا.....این هم از طرف من برای بچه های گل شما
بابا و مامان
پاسخ
سلام عزیزم قربونت برم ممنونم از راهنماییتون
❤مامان سونیا❤
11 خرداد 94 15:28
وای خدا چقدر ترسیدید خدا رو شکر که همه چی به خیر گذشته و اتفاق خاصی نیافتاده خانمی هر روز صدقه بگذار برای این فسقلیها انشالله خدا خودش نگهداره همه بچه ها باشه
بابا و مامان
پاسخ
ممنونم عزیزم چشم ممنون از محبتتون
مامان و بابایی دخمل بلا
11 خرداد 94 16:20
سلام مامانی گل و نازنین محمد پارسا و یاسمن جونم اول از همه بزار عید رو تبریک بگم بهت تا از این حال و هوا در بیای دوست خوب من ... منم واقعا با خوندن پستت ترسیدم و قلبم تند تند زد ... امان از دست این بچه ها ... قضیه سنگ توی دماغ یاسمن رو که خوندم که دیگه نگو .... اون سنگه رو چطوری درآورده ؟؟؟؟اصلا چطوری رفته تو دماغش سنگ به اون بزرگی ؟؟؟ محمد پارسا جونم نوک مداد رنگی توی دماغت چی کا داشت آخه خاله ؟؟؟ قربونتون برم یه رحمی به مامانها بکنید بچه ها , ما مامانا دلامون اندازه گنجیشکه , نگاه به هیکلامون نکنین بچه ها , میترسیم زودی ما خواهر منم وقتی خیلی کوچیک بود یه روز همسایمون بدو بدو اومد به مامانم گفت که دخترتون یه نوار چسب رو گلوله کرد و فرو کرد توی دماغش , مامانم بیچاره بدو بدو رفت دید بله , اون ته دماغش یه چیزی پیداست , اما نمیتونست در بیاره و میترسید اتفاقی بیفته , نوکش کمی پیدا بود , خلاصه که رفتیم موچین مامانم رو آوردیم و با بدبختی با موچین , چسب رو آوردیم بیرون , اونم چه چسبی , به چه بزرگی , این بچه ها آخه چه علاقه ای به دماغشون دارن ای خدا
بابا و مامان
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم از محبتتون خدا بهمون رحم کنه با این وروجکای شیطون بلا
فریده
12 خرداد 94 9:16
خدا رو شکر که به خیر گذشته. اسفند واسش دود کن . توی این شرایط واقعاً سخته آدم به خودش مسلط باشه ، ولی اگه شما بی تابی کنی نمی تونی شرایط رو کنترل کنی
بابا و مامان
پاسخ
ممنونم عزیزم بله متاسفانه من زود هول میشم و ارامشم و از دست می دم
مامان روژینا
12 خرداد 94 11:43
واااای خدای من وقتی داشتم پست رو میخوندم از استرس دستم رو تو صورتم فشار دادم الان صورتم قرمزه، زودتر می خواستم به انتهاش برسم ببینم پارسایی خوبه الان یا نهخیلی باید مراقب بچه ها بود آنی ازشون غافل میشیم یه بلایی سر خودشون میارنوای که چی کشیدی تو اون لحظه عزیزم
بابا و مامان
پاسخ
بخدا زنده شدم و مردم هر لحظش برام به اندازه یکسال بود خدا را شکر که بی خطر شد ممنونم از محبتت عزیز دلم
سميه
12 خرداد 94 14:08
خدا را شکر بخير گذشته وروجکککک
بابا و مامان
پاسخ
ممنونم عزیز دلم ممنون که پیشمون میاید ما که نمی تونیم بیایم ممنون از محبتتون که بهمون سر می زنید
مامان و بابایی دخمل بلا
12 خرداد 94 19:59
سلام دوست خوب و مهربونم ازت خیلی خیلی ممنونم که به فاطمه جونی ما رای دادی دوست نازنین و گلم ... خیلییییییییی لطف کردیییییییییی عزیزم ...
بابا و مامان
پاسخ
خواهش می کنم عزیز دلم الان استرس دارم میام زود بهتون سر می زنم
مامان لیلا
13 خرداد 94 19:07
سالروز ولادت گل سرسبد هستی آخرين ذخيره الهي یگانه منجی عالم بشریت حضرت بقية الله الاعظم حجته ابن الحسن العسکری مهدی موعود (عجل الله تعالي فرجه الشريف) را به تمامی محبان منتظران آن حضرت صمیمانه تبریک و تهنیت عرض میکنم
بابا و مامان
پاسخ
ممنون عزیز دلم
مامان لیلا
14 خرداد 94 10:31
سلام عزیزم خدا روشکر به خیر گذشته بیشتر مواظبشون باشید.
بابا و مامان
پاسخ
سلام چشم ممنونم
عاطی جون
14 خرداد 94 15:03
سلام مامان فرشته های ناز خدابراتون سلامت نگهشون داره ممنون از لطفتون
الــنـــازجوون
21 خرداد 94 14:46
الهی بمیرم چقد ترسیدین...پــــــــــــــــــــــــــارسا عزیز خاله چرا اخه؟؟
بابا و مامان
پاسخ
خدا نکنه خاله جونم