ماجراهای یاسمن جون و محمد پارسای عزیزم...
رفته تو کتابخونه کتاب بیاره
اینجا می گفت مامان هولا لا ببین
کتابها را ریخته دور و برش
اینطوری ماسک می زد و هیولا میشد
اینجا قهر کرده و زیر لب می گه دختلا همتون ترتوند
سلام دوستان عزیزم روز وروزگارتون خوب وخوش وپر از شادی همونطور که تو عکسها می بینید پارسا بلاخره دوچرخش و خرید خیلی وقت بود که می خواست اما چون می ترسیدم بیفته از روش همش امروز و فردا می کردم تا اینکه چند روز پیش بردمش و براش خریدم خیلی خوشحال شد باورش نمیشد که صاحب چرخ شده حالا از اون روز یه سره رو چرخه یه روز قبل از اینکه براش دوچرخش و بخرم رفته بودیم فروشگاه و اونجا دو چرخه ها را دید و می خواست باباش بهش گفت بزار پسرم بعدم برات می خرم و به منم گفت بزار سر برج براش می خریم خلاصه یه جوری حواسش و پرت کردیم و اومدیم خونه تو خونه عذاب وجدان گرفته بودم و اعصابم خورد بود می گفتم اگه الانم فروشگاه باز بود براش می خریدم صبح که شد طاقت نیوردم و رفتم براش خریدم با اینکه خیلیها بهم گفتند همون لحظه اول ذوق داره ازش خسته میشه اما من برا شادی یک لحظه بچه هام حاضرم حتی جونمم بدم و پارسا خسته نشده که هیچ کلیم با ذوق و هیجان با هاش بازی می کنه اون روزی که چرخ و اوردیم خونه به من می گفت ( مامان من تول و ایلی دوت دالم اکه تو ایلی مهلبونی هر تی بکام بلام می تلی اما بابا بی تلبیته هیتی بلام نمی کله ) مامان من تو رو خیلی دوست دارم اخه تو مهربونی اما بابا بی تربیته اما هیچی برام نمی خره بیچاره نادر حالا فقط این و براش نخرید و گفت بعدم برات می خرم شد بد کلی براش حرف زدم تا راضی شد که این دوچرخه را بابا به عمو گفته براش بزاره کنار صبح بره بخره به این می گن یه نمونه همسر فداکار و از خود گذشته این از ماجرای دوچرخه پارسا اون عروسک یاسمن هم خاله فریدش براش خریده دستش درد نکن وماجرا اون کتابها که ماله منه هر دفعه پارسا یکیش و بر می داره و برا خودش ماسک می کنه می ره تا یاسمن و بترسونه منم دیدم یاسمن می ترسه کتابها را برداشتم گذاشتم جای دیگه باهام قهر کرده بود دیدم به یاسمن می گه (ادی من مامان دوت ندالم هیتی بلام نمی خله دیبونست )