یه تولدی دیگه ....
اینجا می گفت من باید فوت کنم
سلام دوستان عزیز ارزوی سلامتی براتون دارم ارزو می کنم در پناه حق سالم و سلامت باشیدهمونطور که می بینید ما بازم تولد داشتیم اینبار برا یاسمن یاسمن از دیروز بعداظهر تب کرد و بدنبالش سرفه های زیاد دکتر گفت سرماخوردگی داره شب دوباره که تب کرد و از تاونجای که دختره و نازه زیادی داره و خودش و برا باباش لوس می کرد گریه می کرد برعکس محمد پارسا که بغلمون هم نمیومد تا گفتم یاسمن می خواهی برات تولد بگیریم گفت بله گفتم خوب شدی گفت بله پاشد بالا پایین پریدن و اینکه دیگه خوب شدم داد و هوار پارسا که( منم ملیدم الم اوب نیت تبلد می کام)خدا را شکر یاسمن خیلی بهتر شده یکم سرفه می کنه تبشم که با همون عرق بید اومد پایین چون خنکیه عرق بید نه عرق بید مشک خدا را شکر الان خوبه الانم دان با پارسا اتیش می سوزونند دیشبم وقتی کیکا را اوردیم پارسا داد می زد ( من پوت می تونم ) من فوت می کنم خلاصه گفتیم باشه تولد هر دو تونه اون اخرا پارسا حسابی خسته شده بود می گفت( مامان من دیده استه تودم من ممد پاتا نیتم من لوح ممد پاتام) من دیگه خسته شدم من محمد پارسا نیستم من روح محمد پارسام اینم یه تولد دیگه و یه شب قشنگه دیگه با فرشته های نازم
پ.ن.انگار خودمون هم باورمون شده اینطوری بچه ها خوب میشن و این باور منتقل به بچه ها هم شده اونام فکر می کنند اینطوری باید زود خوب بشند و خوبم میشند