این روزها...
این بافت دست اول من شال گردنی برا یاسمن حاصل دست رنجم
اینم یه شالگردن دیگه که در دست تولیده
اینم یه دستکش نصفه کاره در دست تولید
اینم سفارشیا
اینم خوشگلای من امسال حرم امام رضا
سلام دوستان عزیزم یه چند مدته حضورم کمرنگ شده که سعی می کنم پر رنگترش کنم تا دو سه روز اینده بله از اونجای که بنده شرمنده تا حالا بافتنی بلد نبودم و میل و بافتنی که تو دست خانمها می دیدم و می گفتم ای بابا اینام بیکارن برن از بازار حاضریش و بخرن این همه وقتشون را تلف می کنند غافل از اینکه یه روز به این جماعت می پیوندم یه روز یاسمن اومد و گفت مامان ببین زن عمو برا مهدی بافتنی بافته چرا تو برا من هیچی نمی بافی منم که می خواستم کم نیارم گفتم من وقتش و ندارم مامان جون اما درخواست یاسمن برا بافتن یه چیزی براش تمومی نداشت و این باعث شد که منم تصمیم بگیرم بافتنی دستم بگیرم و برا یاسمن خانم یه شال گردنی ببافم و از اینترنت محترم و جاری گرامی کمک گرفتم و یاد گرفتم چطور میل و کاموا دستم بگیرم و تو یه عملیات انتحاری شروع کردم شال گردن بافتن و شال یاسمن و بافتم حالا توجه کنید که چقد مشتری پیدا کردم محمد پارسا گفت(بلا منم ابیت و بباف)گفتم چشم پسرم برا شما پسرونش و می بافم که مشتریای بعدی بعد از دیدن شالگردن یاسمن اومدن محمد صادق محمد رضا محمد حسین البته اینا پیشرفته تر فکر کردن و دستکشم خواستند منم خاله مهربون نتونستم نه بگم این چند وقته پس اندازم و بردم مغازه و همینطور کاموا خریدم حالا چند روزه مشغولم اما اون وسطا میام اینجا سر میزنم و جویای حال دوستان گلم هستم و به زودی کامنتهای پر مهرتون را تایید می کنم برم یه عکسی از شال یاسمن و شال گردنی که الان دستمه با دستکش نیمه کاره و کامواهای که خریدم بگیرم تا مدارک لازم را برا موجه کردن این روزا که کمتر اومدم داشته باشم دوستتون دارم و به زودی به همتون سر می زنم