ماجرای امروز...
اینجا داشت خر می کشید
اینم سالن پر از اب
سلام دوستان عزیزم امیدوارم خوب و سلامت باشید امروز بعداظهر که رفتم دنبال یاسمن پارسا گفت تفنگ آب پاشم ببرم گفتم باشه به شرطی که تو خونه نیاریش تو راه یکسره آب پاشی می کرد تا رفتیم یاسمن و اوردیم همینطور لونه بیچاره مورچه ها را شلیک بارون کرد تا اومدیم وقتی رسیدیم خونه گفت من اینجا بازی می کنم تو سالن گفتم باشه اما اب نریزیا داشتم لباس عوض می کردم دیدم یاسمن بهش می گه تو کفشای همسایه اب نریز زشته دعوات می کنند دیدم پارسا می گه (باته تو تفش مامان می لیزم) دویدم کفشم و نجات بدم دیدم تو سالن چه خبره خم شده بود داشت پادری را خیس می کرد گفتم چکار می کنی گفت (دالم خل می تشم) دارم خر می کشم حالا چرا خر می کشید من نفهمیدم یه دفعه اب و گرفت طرف من و اب پاشی کرد بهش گفتم نباید این کار و بکنه سالن کثیف میشه که یاسمن خانم چادر به سر دوید بیرون که (سجادبشین خونه بچه خوبی باش مامان بره کاهو بخره سبزی بخره) پارسا جو گیرم زودی گفت (باته مامان پتل خوبی میتم اگه گلگه اومد با تفنگم می تشمش) یه دفعه پارسا اب و پاشید تو صورتم و دادزد (مامان بدو گلگل و تشتم)