ماجراهای امروزمون...
مرحله اولیه ریختن خونه
پارسا با تیر کمون معروفش
سلام دوستان عزیزم ارزو می کنم روز و روزگارتون پر باشه از روزهای شاد همراه با سلامتی همونطور که تو عکسها می بینید این دو تا وروجک دوباره خونه را کن فیکون کردن تو عکسهای که یاسمن هست قشنگ کشو را اوردن پایین دوباره دارن نقش راننده ها را اجرا می کنند و یاسمن داد می زنه مسافرای مخترم اماده شید داریم می ریم بعد از بازیشون اونجا را کاملا جمع و جور کردم خیالم راحت که دیگه چیزی رو زمین نیست جارو برقیم کردم که خیالم راحت باشه یه نیم ساعت بعد که اومدم دیدم پارسا در کمد دیواری را باز کرد و خودتون ببینید چه بلای سر اسباب بازیاش اورده وقتی بهش گفتم مامان من خیلی خسته شدم تا اینجا را جمع کردم چرا بازم بهم ریختی اصلا نگامم نکرد خیلی راحت گفت (خوب اته شده باتی)خوب خسته شده باشی گفتم اخه منم کمرم درد گرفت گفت(اوب اوب دد بدیله)خوب خوب درد بگیره گفتم ناراحت میشم گفت( بتو)باشه مامان جون منم باهات قهرم چون خونه را بهم زدی یه نگاه تندی کرد و گفت (اکه اکه دوت داتم بلیدم بلو بیلون نالاحت نتی) اخه اخه دوست داشتم بریزم برون بیرون ناراحت نشی