یاسمن یاسمن ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره
محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه سن داره

فرشته های ناز زندگی ما

پارسای پسرپلیس من...

سلام دوستان عزیزم ارزو می کنم سالم و سلامت باشید یه روز خواهرم اومد و با هم رفتیم فروشگاه اونجا یاسمن خانم دو سه دست لباس برا خودش خرید  از جمله اون لباسی که پوشیده بقول خودش لباس صوفیای و پارسا هم لباس پلیسی  خرید  نمیدونید چه حس پلیسی گرفته بود  خدای تا وقتی لباس نظامی  تنش بود   تمام اداب پلیس بودن و مرتب نشستن و رعایت می کرد و همش می گفت (به الزوم لسیدم) به ارزوم رسیدم چقد ارزوهای بچه ها شیرین و قشنگه اما لباسش و که در اورد دیگه هر کاری دلش می خواست می کرد هر چی دستش میومد پرتاب می کرد اینور اونور  یاسمن و اذیت می کرد دیدم نه خیلی داره اذیت ...
11 تير 1394

تولدت مبارک عزیز دلم...

سلام دوستان عزیزم طا عات و عباداتتون مورد قبول حق عکسهای بالا برا روز سه شنبه هستش که ما هم افطاری داشتیم و هم برا پارسا تولد گرفتیم  دو تا کیک تو تصویر هست علتش اینه که یه کیک کم بود ما دو تا گرفتیم قصد داشتیم کیک بن تن سفارش بدیم و تولد بن تنی بگیریم فرصت نشد و یه تولد خودمونی و کوچیک براش گرفتیم خدا را شکر راضی شد و یه ماشین کنترلی از ما هدیه گرفت  هدیه های دیگش نقدی بود که رفت تو جیب مامانش همیشه شاد و سلامت باشید ...
8 تير 1394

تولدت مبارک عزیز دلم...

      خورشید شادمانه‏ ترین طلوعش را خواهد کرد و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت قلبها به مناسبت آمدنت خوشامد خواهند گفت پسرم عزیزم قشنگم س الرو ز  زمینی شدنت مبارک . . . ...
2 تير 1394

ماجرای سنجش رفتن امروز ما...

سلام دوستان عزیزم ایشالاه که طاعات و عباداتتون مورد قبول حق باشه امروز رفتیم برا سنجش یاسمن خدا را شکر همه کارای یاسمن انجام شد  اگر چه خیلی سخت بود زبون روزه و اشتباهی که و سنجش انجام دادند و یه مهر کم زدند و ما بازم برگشتیم محل سنجش اونجا هم تازه فهمیدیم که این مهر لازم نبوده و بر گشتیم مدرسه مدرسه هم گفت اونجا خواستند کوتاهی خودشون را توجیه کنند و اصلا باید مهر باشه خلاصه ما نفهمیدیم حق با کیه بلاخره کارا ثبت نام و کردیم و رفت تا ببینیم کی حواله مانتو بهشون می دند حالا از همه اینا که بگذریم یه اتفاقیم افتاد که هنوزم یادم می افته میرم زیر زمین   حال بگم چی شد یاسمن رفت اتاق پرسش و پاسخ برا سنجش ...
30 خرداد 1394

این پارسای شیطون...

وقتی اومدیم اتاق دیدیم وای این کاردستی یاسمن بود اینم اقای خرابکار یاسمن از حرصش بالا پایین می پرید و پارسا خونسرد می گفت باته فقط ببینید چقد رآروم کارش و انجام میده انگار نه انگار یاسمن داره گریه می کنه سلام دوستان عزیزم   ارزوی سلامتی براتون دارم چند  لحظه پیش  داشتم پیامها را تایید می کردم  یاسمن صدام کرد مامان بیا ببین چی درست  کردم رفتم ببینم گفت مامان عکس می گیری  عکس که گرفتم گفت مامان حالا  از خودم بگیر گفتم باشه رفتیم عکس بگیرم  وقتی اومدیم دیدیم پارسا کاردستی یاسمن و قیچی قیچی کرد...
27 خرداد 1394

ویروس لعنتی...

سلام دوستان عزیزم ایشالاه سالم و سلامت باشید این چند روزه در گیر ویروس لعنتی بودم که حسابی گرفتارم کرده بود   یاسمن دل درد کرده بود و تهوع کمی داشت سریع بردیمش دکتر و گفت ویروسه و باید سرم بزنه با یه امپول تو سرم تا خوب شه یاسمن با بابا رفته بود و وقتی خواستند سرم بزنند گفته بود نه من می خوام مامانم بیاد و اومدند و منم رفتم پیشش خدا را شکر خیلی اروم نشست و حتی از خجالتش خم به ابروم نیورد تا سرم و بهش وصل کردند اونجا تو اتاق تنها بودیم ازش عکس گرفتم بعدم قصه خاله سوسکه را براش خوندم تا قصه تموم شد سرم یاسمنم تموم شد  وقتی اومدیم خونه خوب بود اما از فرداش یبوست زیاد اذیتش می کرد و اصلا حالش خوب نبو...
22 خرداد 1394

دهکده وسف...

پارسا کنار عموسید (شوهر عمه اش)  و علی کوچولو پسر عمش اینم یه مار که تو جاده افتاده بود ماشین بهش زده بود اما زنده بود یاسمن و بابا در حال قدم زدن   سلام دوستان عزیزم امیدوارم روز و روزگارتون خوش و خرم باشه روز پنج شنبه ما رفتیم دهکده وسف که دهکده بسیار زیبایه   نزدیک روستای فردو که طبیعت بسیار زیبا و بکری داره هوای بسیار مطبوع و دلچسب   بچه ها حسابی بازی کردند  قطار بازی پارک بادی  ماشین سواری و قایقرانی هم بود که به اون نرسیدیم  متاسفانه سالهای پیش که می رفتیم اینجا پر بود از سبزه زار و میوه های مختلف گیل...
17 خرداد 1394

هی ییییییییییی...

سلام دوستان گل و عزیزم  خوش باشید و سلامت و تو این ساعت شب ایشالاه خوابهای خوش ببینید من بیچاره که از خواب موندم اینقد خوابم میاد دارم از خواب می میرم امروزیه سفر کوتاه داشتیم کرج چند تا عکس گرفتم حتما می زارم اما الان نه ای خدا مردم بس که این خمیازه های کشدار بیچارم کرده ایشالاه هیچ وقت جای من نباشید محتاج خواب و ناچار یبداری ساعت 2 بود که احساس کردم  دارم اذیت میشم و نمی تونم بخوابم چشمتون روز بد نبینه پاشدم که چراغ و روشن کردم دیدم بله اونیکه نذاشته بخوابم و مزاحم خوابمه اسمش و نبرم تو جام داره برا خودش جولون می ده چنان برق از چشمم پرید که انگار اژده های دو سر دیدم  که کاش اژدهای دو سر بود و اون موجود اح...
14 خرداد 1394