یاسمن یاسمن ، تا این لحظه: 15 سال و 29 روز سن داره
محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

فرشته های ناز زندگی ما

این پسر شیطون من...

اینجا داشت می گفت (تون ته  دوت دالم) ببین چه دو دستی چتر و چسبیده سلام دوستان عزیزم ارزوی سلامتی براتون دارم امیدوارم خوش و سلامت باشید دیروز مشغول  کارام بودم  اومدم دیدم پارسا این بلا را سر خونه اورده طبق معمول وقتی بهش گفتم چرا روزنامه را پاره کردی جواب داد(تونته دوت داتم)  وقتی خواستیم بریم  دنبال یاسمن هوا افتابی افتابی پارسا گیر داد چتر و با خودش بیاره هر چی گفتم لا اقل بازش نکن گوش نکرد  همچین دو دستی چسبیده بود که  مبادا از دستش بگیرم دیروز ظهر یاسمن و نادر و پارسا خوابیده بودند منم داشتم بافتنی می بافتم دیدم ساعت 5 شده هنوز خوابند یاسمن یه د...
27 آذر 1393

یکی از روزها...

  اسرای کربلا این ماکتی از حضرت اباالفضل بود این همون ماکته که پارسا می پرسید (تکل تیه) سلام دوستان عزیزم ارزو می کنم سالم و سلامت باشید دیروز رفتیم یه قسمتی از شهر اونجا صحنه از اسیرای کربلا  را به تصویر کشیده بودند خیلی غم انگیز بود  احساس کردم پارسا می ترسه هوا هم سرد بود زود برگشتیم به ماکتی که از شمر بود نگاه می کرد و همش  می گفت(این تکل تیه) این شکل کیه اینقد می ترسیدم بگه تکل مامانه اخه این بچه من و شکل همه چیز می بینه جز مامان ...
25 آذر 1393

دکمه کوچولو...

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدا هیچکس نبودتو یه شهر قشنگ تو یه خونه قشنگ یه دختر کوچولو بودکه اسمش مریم بود  مریم  خیلی دختر خوب و منظمی بود اینجالطفا کلیک کنید ...
22 آذر 1393

دختر و پسر قشنگم...

سلام دوستان عزیزم ارزوی سلامتی براتون دارم  این روزا دوربینم کمی مشگل پیدا کرده   دادیم برا تعمیر ایشالاه پس فردا تحویل می گیرم و حتما عکسهای جدید از بچه ها می زارم این روزا یاسمن قشنگم عاقلتر شده شب که میشه خونه را قشنگ جمع می کنه و مرتب که شد می خوابه والبته این مرتب کردن خونه فقط مختص شبهاست روزا خیلی کار به کار خونه نداره  دیروز دیدم دارن با هم حرف می زنند یاسمن به پارسا می گفت داداشی خونه را بهم نریز باشه بذار خونه مرتب باشه اخه یه وقت مهمون میاد پارسا هم گوش میداد و هر چی می گفت میگفت (باته)یاسمن همینطور جوگیر یه ریز  داشت حرف می زد یه دفعه پارسا داد زد(ته قد حلف میدنی دو تل کلم تر تود مده تو مامانی که ...
22 آذر 1393

این روزها...

این بافت دست اول من شال گردنی برا یاسمن حاصل دست رنجم اینم یه شالگردن دیگه که در دست تولیده اینم یه دستکش نصفه کاره در دست تولید اینم سفارشیا  اینم خوشگلای من  امسال  حرم امام رضا سلام دوستان عزیزم یه چند مدته حضورم کمرنگ شده که سعی می کنم پر رنگترش کنم تا دو سه روز اینده بله از اونجای که بنده شرمنده تا حالا بافتنی بلد نبودم و میل و بافتنی که تو دست خانمها می دیدم و می گفتم ای بابا اینام بیکارن برن از بازار حاضریش و بخرن این همه وقتشون را تلف می کنند  غافل از اینکه   یه روز به این جماعت می پیوندم یه  روز یاسمن اومد و گفت مامان ببین زن عمو برا مهدی بافتنی ب...
18 آذر 1393
1250 11 25 ادامه مطلب

بازم یه روز قشنگه دیگه...

اگه گفتید چرا اینقد خوشحاله اینجا داشت هیولا می کشید صبحا که یاسمن می ره مهد سلام دوستان عزیزم همیشه خوش و خرم و سلامت باشی د این هفته هم جمعه رفتیم پارک تا بچه ها بازی کنند یه دو ساعتی اونجا بودیم پارسا و یاسمن کنار اب داشتن بازی می کردند پارسا از دور داد زد مامان دارم عکست و می کشم گفتم باشه پسرم یاسمن همون موقع  اومد پیشش بهش گفت (ادی بیا باام ایولا بتشیم من دالم می تشما) ...
16 آذر 1393

ماجرای امروز...

اینجا داشت خر می کشید اینم سالن پر از اب سلام دوستان عزیزم امیدوارم خوب و سلامت باشید  امروز بعداظهر که رفتم دنبال یاسمن پارسا گفت تفنگ آب پاشم ببرم گفتم باشه به شرطی که تو خونه نیاریش تو راه یکسره آب پاشی می کرد تا رفتیم یاسمن و اوردیم همینطور لونه بیچاره مورچه ها را شلیک بارون کرد تا اومدیم وقتی رسیدیم خونه گفت من اینجا بازی می کنم تو سالن گفتم باشه  اما اب نریزیا  داشتم لباس عوض می کردم دیدم یاسمن بهش می گه تو کفشای همسایه اب نریز زشته دعوات می کنند دیدم پارسا می گه (باته تو تفش مامان می لیزم) دویدم کفشم و نجات بدم دیدم تو سالن چه خبره ...
11 آذر 1393

یه روز قشنگ...

              اماده شده بودند بریم پارک   پارسا داره به قاصدکها فوت می کنه           یاسمن بقول خودش داشت ماهی می گرفت       سلام دوستان عزیزم  ارزو می کنم سالم و سلامت باشید روز جمعه رفته بودیم پارک به بچه ها خیلی خوش گذشت   روز قشنگی بود پارسا یکسره در حال پیدا کردن گلهای قاصدک بود تا فوتشون کنه به همشون  می گفت (بلید تلام بلوتونید)  چند تا هم گل کنده بود داده بود دست یاسمن   ...
9 آذر 1393

صوفیا...

سلام دوستان عزیزم ارزو می کنم سالم و سلامت باشید همونطور که تو عکسها پیداست شب ساعت 10:30 دقیقه است  ببین چه بلای سر خونه اوردن بیچاره همسایه  پایینی وقتی می بینمش اب میشم از خجالت امروز دیدمش کلی ازش عذر خواهی کردم ببین چه بلای سر پشتیا میارن به خاطر همین کاراست که ما از خیر خریدن  خیلی چیزا   گذشتم تا بچه ها بزرگ شند اون عروسک که بغل یاسمنه اسمش صوفیاست  یاسمن خیلی دوستش داره تازه  جایزه گرفته اونم از فرشته مهربون برا پارسا هم یه دونه چراغ قوه لیزری آورده چون بچه های خوبی شدند دیروز به پارسا گفتم اذیت نکن فرشته مهربون میاد چراغ قوه...
5 آذر 1393