یاسمن یاسمن ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره
محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

فرشته های ناز زندگی ما

گلهای قشنگم...

اینجا توحموم مشغول رنگ بازی بودن با رنگ انگشتی   پارسا الان سلام دوستان عزیزم ارزو می کنم در پناه حق سالم و سلامت باشید این عکسها برا امروزه اومدم بزارم و بعد کامنتای دوستان گلم و تایید کنم و پاسخگوی محبتهاشون باشم اما این پارسا وروجک بیداره با اینکه خیلی خوابش میاد دست از بازی با موبایلم بر نمی داره الان به من می گفت(  مامان تو موات متل اون غوله میمونه ) گفتم کدوم غوله گفت (همون ته وشتناکه) خدا می دونه من و شبیه کدوم غوله کرده چدیدا وقتی می خواد من و گول بزنه به جای اینکه بگه مثلا گول خوردی می گه(غولت و اوردی) یه می گه مامان من غولم و اوردم...
24 دی 1393

یه اتفاق بد...

سلام دوستان عزیزم   ارزو می کنم خوش و خرم و سلامت باشید دیشب نشسته بودیم داشتیم تلویزیون نگاه می کردیم که یاسمن بدو بدو اومد و گفت مامان خون دیدم داره از بینیش خون میاد مردم از ترس بند نمیومد نادر رفت تتراسایکلین اورد و زدیم و جلوی  خونریزیش و گرفتیم  خدا را شکر بند اومد اما طفلکی خیلی خون ازش رفت بعد دیگه مشغول بازی شدن که یه دفعه بازم یاسمن بدو بدو اومد این بار گریه می کرد شدید حالا چی شده بود پارسا با مشت زده بود تو چشمش دور چشمش یه هاله قرمز رنگ  بود و از دماغش بازم داشت خون میومد مشتش به بینی یاسمنم خورده بود بازم کلی خون اومد تا بند بیاد داشتم از درون از ترس می مردم اما به روی خودم نیوردم یاسمن نتر...
20 دی 1393

برای دوست گلم ...

سلام دوستان عزیزم روز های پر از خوشی و سلامتی براتون ارزومندم دوست گلم مائده عزیزم  ازم رمز خواستید و خواستید از طریق ایمیل براتون  بفرستم با عرض شرمندگی من هر چی تلاش کردم نتونستم چون راستش و بخواهید بلد نیستم اگه بهم بگید چکار باید انجام بدم ممنون میشم و سریع براتون می فرستم ...
19 دی 1393

خدایا شکرت ...

  سلام دوستان عزیزم ارزو می کنم سالم و سلامت باشیدبهمراه فرشته های قشنگتون این پسر کو چولو که می بینید دانیال پسر خواهرمه که خیلی خیلی مظلومه طفلکی وقتی بدنیا اومد 1کیلو بود تو دستگاه گذاشته بودنش چون هم به وقتش به دنیا نیومده بود هم خیلی ریز بود وقتی داخل دستگاه بود پرستارهای بی فکر بیمارستان چشماش و نبسته بودند و چشمای دانیال خونریزی  داخلی کرده بود انتقالش دادن یه بیمارستان دیگه   گفته بودند باید ببرینش چکاب که اونجا دکتر فهمیده بود که چه اتفاقی افتاده سریع  بردنش تهران اونجا تونسته بودند جلوی خونریزی چشماش و بگیرن که متاسفانه یکی از چشماش بیناییش خیلی کم شد و یکی از چشماش خدا را شکر خوب شد بعد از این اتفاق&...
13 دی 1393

یه خرابکاری دیگه بعد از مدتها ...

سوپ چوب شور همراه با پوست پیاز پارسا در حال خوردن ماکارانی . سلام دوستان عزیزم ارزوی سلامتی و همراه با شادی براتون دارم امروز یه وقت کوچولو کردم اومدم سراغ کامپیوتر وقتی رفتم تو اتاق دیدم بله خرابکارای بزرگ در حال خرابکاریند پارسا چشمش و بسته داره ماکارانی خام می خوره یاسمن هم در حال دسته کردن ماکارانی شیر و شکرم تو اشپزخونه یه ظرفم وسط اتاق گفتم یاسمن این باز چه کاریه چی درست کردی یاسمن گفت سوپ شیر پارسا داد زد(نه توپ پوب توله مده توپ شولال و نمی بینی) سوپ چوب شوره مگه چوب شورا رو نمی بینی ( ماکارانی ها را می گفت) گفتم این چه کاریه مامان پارسا  طبق معمول سریع&nbs...
9 دی 1393

جلوه ای از عظمت خداوندی...

خواندم که یکی فضانوردی برگشته زجو لاجوردی می گفت که در فضا خدا نیست رد قدم فرشته ها نیست رفتم به فضا خدا ندیدم اوای فرشته ها نشنیدم شاعر می گوید: از من که برد به او پیامی               اقای فضانورد نامی با چند قدم هوا پریدن                   نتوان ملک و خدای دیدن بر تارم چرخ اگر نشینی                هرگز به خدا خدا نبینی دیدار خدا بود می...
8 دی 1393

یه روز به یاد موندنی...

این گلهای قشنگ هم تقدیم به شما دوستان گل یاسمن خسته بود   سلام دوستان عزیزم ارزوی سلامتی براتون دارم امروز صبح رفتیم بیرون هوا عالی بود ما هم از این موقعیت استفاده کردیم خیلی خوب بود یه روز قشنگ و به یاد موندنی محمد پارسا با خالش بازی می کرد و کلی خوشحال بود یاسمن هم با پسر خاله ها که البته تو عکس نیستند چون تو این لحظه اینجا نبودند یاسمن خسته شده نشسته بود . دیروز داشتم با پارسا و یاسمن می رفتم بیرون پارسا اذیت می کرد موقع لباس پوشیدن منم گفتم محمد پارسا خیلی اذیتم کردی منم دیگه هیچی برات نمی خرم گفت(به بابا می دم بخله) گفتم به بابا می گم هیچی برات نخره گفت (باته منم می دم از اون تامپو...
6 دی 1393

دوست عزیز وبلاگیمون...

سلام دوستان عزیزم ارزوی سلامتی براتون دارم امروز رفته بودیم  مغازه  اونجا یه خانم دیدم صدام می کنه وقتی برگشتم خانمه گفت شما مامان یاسمن و محمد پارسا هستید فرشته های ناز شوکه  شده بودم یعنی کی بود گفتند من مامان امیر حسین هستم تازه فهمیدم این خانم با اون چهره مهربونش مامان امیر حسین جان هستند طبق معمول هول کردم و خجالت و نفهمیدم چی می گم بعد که داشتند می رفتند از پشت امیر حسین عزیزم و دیدم دلم می خواست بغلش کنم بوسش کنم فکرشم نمی کردم اینقد کوچولو باشه فکر می کردم قدش بلند تر باشه دستش د تو دست بابا بود و منم نتونستم برم ببینمش بعدم اینقد غصه خوردم کاش موقعیت بهتری بود و میشد بیشتر ببینمشون هم اینکه نمی دونستم امی...
4 دی 1393

عزیزم تولدت مبارک...

امروز خورشید شادمانه‏ ترین طلوعش را خواهد کرد و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت قلبها به مناسبت آمدنت خوشامد خواهند گفت فرشته آسمانی فاطمه   عزیزم  سالروز  زمینی شدنت مبارک . فاطمه عزیزم تولدت مبارک ...
4 دی 1393