یاسمن یاسمن ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره
محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

فرشته های ناز زندگی ما

این چند روز...

سلام دوستان عزیزم هفته ای که گذشت خیلی هفته خوبی نبود سرماخوردگی پارسا همسرم یاسمن خدا را شکر الان هر سه خوبند بعد مسئله ای که پیش اومد و راجبش باهاتون درد و دل کردم ممنونم از محبتهای همتون که با کامنتهای زیباتون یار و یاورم بودید دوستتون دارم و به خودم افتخار می کنم که بهترین دوستان دنیا را تو دنیای مجازی دارم ارزو می کنم هیچ وقت غم تو دلتون راه پیدا نکنه امروز صبح ساعت 5 بیدار شدم برا نماز بعد اومدم بخوابم دیدم پارسا بیدار شد اب می خواست بهش اب دادم و دراز کشیدم  دیدم داره اروم دستم و بوس می کنه بوسش کردم گفتم پسرم بخوابیم باشه گفت باشه اما  دیدم نخیر نمی خواد بخوابه بعدش گفت مامان من اسنمه(گشنمه)نون می خوام رفتم ب...
11 آذر 1392

پارسا و...

  سلام دوستان عزیزم این عکسها را دیروز از بچه ها گرفتم طفلک پارسا سرما خورده اینجا تازه از خواب بیدار شده اومده بود پیش ما خدا را شکر از دیشب به اون ور کم کم بهتر شده این چند روزه با بهانه های اسرائیلی من و بیجاره کرده بود دیشب رفتیم حرم وای چقد الکی گریه می کرد اومدم کفشاشو بپوشونم لج کرده بود می خواست کفشهاش و بر عکس بپوشه هر چی التماس کردم نازش کردم فایده نداشت از اونجای که از بچه های لوس دل خوشی ندارم من گذاشتم اومدم کنار داد می زد می خوام می خوام تا اینکه بازم دلم سوخت رفتم پوشوندمش اونم به زور بازم یه سیلی نثارم کرد تو راه هم همش گریه می کرد جلوی در حرم قهر کرده بود می خواست بره خیابون به زور اور...
7 آذر 1392

مهمان نا خوانده

سلام دوستان عزیزم   امروز خدا را شکر اگه خدا بخواد بلاخره مشگل اینترنت حل شد    از این چند وقت بگم که پیاده روی ثابت برقراره خدا را شکر بچه ها هم دیگه راحت تر می مونند پارسا تا می بینه لباس پوشیدم می گه مامان تو برو پیاده روی پارسا با بابا می مونه یاسمنم که از اول خیلی مخالف بود حالا هم دوست نداره برم اما کمی راضی شده دیشب  تو اتاق بودم گفتم یاسمن جون برو کیف من و بیار کار دارم رفت بیاره یه دفعه جیغ زد با گریه نمی فهمیدم چی می گه به سرعت خودم و رسوندم اما جلوی در خشکم زد سکته کردم تازه فهمیدم چه خبره یه سوسک بزرگ درست این شکلی بود طفلک یاسمن یه گریه ای می کرد خوب شد نادر خونه بود صداش کردم اومد و گرفت بر...
3 آذر 1392

تشکر از دوست مهربونم

این گلهای زیبا را تقدیم می کنم به یکی از دوستان مهربون و عزیزمون مامان اوا جونم که خیلی زیبا راهنماییمون می کنند راجب زیبا کردن وبلاگمون همون بالا بر که اون پایین  هست با راهنمایی دوست عزیزم هست یکدنیا ممنون از مهربونیتون عزیزم این گلهای زیبا را تقدیم می کنم به اوا جونم و مامان گل ومهربونش               ...
1 آذر 1392