یاسمن یاسمن ، تا این لحظه: 15 سال و 29 روز سن داره
محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

فرشته های ناز زندگی ما

عزیزانم تولدتان مبارک

                                  تولدتان مبارک اریو و محمد رضای عزیزم سوسوی ستارگان آسمان در التهاب آمدنتان است آمدیدو آسمان و زمین رابهشت کردید ستاره ی آسمانی دل تولدتان  مبارک . . . http://arten.niniweblog.com /  http://tateneh-mohammad92.niniweblog.com/# اینم ادرس این دو تا فرشته کوچولو ...
28 آبان 1392

تشکر از دوست مهربونم

    سلام دوستان عزیزم عکسهای که اون بالا دیدید توسط دوست عزیز ومهربونمون (مامان تنها )درست شده که یکدنیا ازشون ممنونم عزیز دلم ارزو می کنم به تمام ارزوهای دلت برسی   اون دسته گل بالا هدیه ناقابلیست برای تشکر از مهربونیتون عزیزم             ...
27 آبان 1392

امروز...

سلام دوستان عزیزم ما همین نیم ساعت پیش از مهمونی اومدیم خیلی خوش گذشت امروز از اون روزا بودکه باور نمی کردم بیرون بریم نادر مادرش و برده بود تهران ساعت 5 اومد بعد داداشم مهمونمون بود بعدش که رفت رفتیم خونه مادر شوهرم تو راه برگشت یکی از نزدیکان زنگ زد و دعوتمون کرد خونشون رفتیم خیلیم خوش گذشت بچه ها شلوغ نکردند کاملا مودبانه برخورد داشتند خدا را شکر قصه های من در اوردی من تاثیر خودش و گذاشته رو بچه ها این و وقتی اومدم خونه فهمیدم وقتی یاسمن می گفت مامان من دختر خوبی بودم مثل مینا تو مهمونیها شلوغ نکردم سلام کردم وقتی رفتم با محدثه بازی کردم خیلی خوب بودم منم کلی تشویقش کردم البته یاسمن و پارسا تو مهمونیها اذیت نمی کنند همینطور شلوغ نم...
27 آبان 1392

یاسمن و پارسا

سلام دوستان عزیزم امروز وبلاگ مامان تنها بودیم که قاب عکس درست کرده بودند یاسمن گفت مامان چرا برا ما قاب عکس درست نمی کنی منم رفتم سراغ قاب عکسها بنا به درخواست یاسمن خانم ...
25 آبان 1392

پارسا و...

  پارسا در حال خمیر بازی نتیجه تلاش زیاد بعداز کلی بالا و پایین پریدن و له کردن این شکلهاست که میگه مامان (عسد بدیر)عکس بگیراز (هولا)هیولا پسرم هیولا درست کرده ا       ...
23 آبان 1392

یاسمن و پارسا(محرم)

  سلام دوستان گلم داشتیم می رفتیم حسینیه که یاسمن گفت مامان چند تا عکس با لباس مشگیامون نمی گیری منم دوربین و اوردم و عکس گرفتم و دوباره ژست گرفتن های این دختر شروع شدعکس سومی را ببینید تو حالتهای مختلف اونجا عکس گرفت چون هول رفتن بودیم خوب نشد این یکی بد نبود گذاشتم اونجا هم بچه های خوبی بودند اروم نشسته بودند خاله بهشون ورق داده بود نقاشی می کردند از یاسمن پرسیدم مامان چرا نقاشی نکردی می گفت چرا کردم ببین مامان اینجا یه هواپیما هست مردم سوار هواپیما شدند دارند از مشهد میان خونشون تو هواپیما اون پایین و نگاه می کنند اینطوریه شهرشونم شهر رنگهاست هواپیما هم لای ابراست به خاطر همین نکشیدمش اینم تفسیر نقاشی ی...
21 آبان 1392

سالگرد عشقمون+تشکر از دوستان گلم

عشق را با تو تجربه کردم، امید به زندگی را در تو آموختم ، محبت را در قلب تو یافتم با هر تپش قلبم میگویم دوستت دارم و چشمان همیشه عاشقم در انتظار توست دوستت دارم عزیزم سالگرد یکی شدنمان مبارک   این دو تا کارت پستال زیبا از طرف خاله مطهره عزیزم هستش ممنونم از لطف و مهربونیت عزیزم     و این دوتا کارت پستال زیبا هم از طرف مامان ساجده مهربونم شرمنده محبتتون هستم عزیزم لطف کردید و همینطور ممنونم از لطف و مهربونی همه دوستان ارزوی سلامتی و شادکامی براشون دارم در تمام لحظات زندگیشون دوستتون دارم و به دوستی با شما و داشتن دوستان گلم افتخار می کنم شاد باشید و خرم ممنون محبتهای هم...
20 آبان 1392

خدا بهمون رحم کرد

سلام دوستان عزیزم دیشب خونه مادر شوهرم بودیم  این یاسمن شیطون دستمال کاغذی برداشته بود گفت مامان این و رو زمین دیدم ببرم بندازم اشغالی منم گفتم ببر نگو خانم دستمال کاغذی را برده گرفته جلوی اتیش وای یاداوریشم ازارم می ده خدای نکرده می گرفت به لباسش وای نه اونوقت ترسیده انداخته تو سطل اشغال همینطور روشن خدای شد عمش رفت اشپزخونه دیدم داره بهش می گه دیگه از این کارا نکنی و وقتی فهمیدم چی شده مردم از ترس خدایا این شیطون بلا هر کاری می کرد این کار و دیگه نمی کرد از کجا یاد گرفته نمی دونم وقتیم بهش گفتم مامان چرا این کار و کردی می گفت می خواستم بوی اسفند بیاد خدایا تو را به بزرگیت قسمت میدم مواظب همه فرشته ها همینطور فرشته های من...
20 آبان 1392

یاسمن جون و محمدپارسا ی عزیزم

لحظای نشده دیگه طاقت نیورد موهاش و باز کرد  سلام دوستان گلم روز جمعه بچه ها را بردیم پارک حسابی بازی کردند تقریبا دو ساعت پارک بودیم وقتی می خواستیم بیایم پارسا رضایت نمی داد داد می زد و لقد نثارمون میکرد به زور اوردیمش خدا می دونه به زبون خودش چی داشت بهمون می گفت و میزدمون یاسمن خانم هم طبق معمول یکم که گل سرا را تحمل کرد اون هم به زور درش اوردتو عکسها مشخصه شاید ده دقیقه رو سرش بود بعدش در اورد می گفت گرمم میشه این گلها را هم از همون جا کنده بودند یاسمن اصلا گل نمی کنه دلش میسوزه اما اما وقتی بابا معلم باشه و بچه شاگرد چه اتفاقی میفته &nb...
19 آبان 1392