این روزها یاسمن و پارسا
دیروز حرم بودیم جاتون خالی باز حرم خلوت بود یاد همه دوستان بودم نشسته بودیم مشغول زیارت نامه خوندن یه دفعه یه دختر خوشگل پیداش شد اومد نشست پیش پارسا فقط چهره پارسا را ببینید که چقد شرمندست هر چی این دختر بلا سعی می کرد جلب توجه کنه پارسا شرمنده بود و اصلا نگاش نمی کرد دست میزد حرف میزد اما فایده نداشت پارسا نگاه نمی کرد اخرش پا شد کلافه رفت با یاسمن بازی کنه یه خواهر داشت هم سن یاسمن اسمش فاطمه زهرا بود و اسم ای دختر شیطون طهورا خدایش خیلی ناز و تو دل بروبود اما نمی دونم چراپارسا باهاش بازی نکردعکسهای بالا عکسهای دیروزه طهورا چشمهای سبز و نازی داشت و سفید و بوربر عکس خواهرش که چشماش سیاه بود و سبزه ...
نویسنده :
بابا و مامان
18:02