یاسمن یاسمن ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره
محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

فرشته های ناز زندگی ما

تشکر از دوستانم برای کامنتای زیباشون

دوستای خوبم الان که اومدم نظرات را تایید کنم نظرات جالبتون درباره پست اتفاقی که تو پارک افتادتوجهم و جلب کرد ممنونم از ابراز لطفتون همینطوری فکر کردم چکیده ای از  اون کامنتا را اینجا بیارم اگه نظر دیگه ای در این مورد بود حتما اینجا یاد اوری می کنم ممنونم از نظرات جالب و قشنگتون و دوستان عزیزم که من و مورد لطفشون همیشه قرار می دند دوستتون دارم زیاد در اادامه نظرات دوستان عزیزم را بخوانید مامان اتیلا جون: راجب اتفاقی مشابه که چند روز پیش براشون افتاده نوشتند و ای پس این جور ادما همه جا خودشون را نشون میدند هر کدوم به یه نحوی امیدوارم هیچ وقت به پست این جور ادما نخورید مامان...
29 فروردين 1392

ماجرای غم انگیز

همین الان نادر یه ماجرای غم انگیزی را تعریف کرد که بهتر دیدم بیام اینجا  بیان کنم که بیشتر مواظب کوچولوهامون باشیم در ادامه مطلب بخوانید ماجرا را در یکی از مهد کودکها تولد یکی از بچه ها بوده بعد از پایان مراسم به بچه ها ساندویج میدند و دو روز بعد یکی از بچه ها دل درد می کنه پدر و مادر بچه می برنش بیمارستان و چیزی تشخیص داده نمیشه بچه را بعد ازچند  روز منتقل می کنند تهران در بیمارستان تهران تشخیص میدند مسمومیت به گوشته و مادر بچه یاداوری می کنه چند روز پیش تو مهد ساندویچ کا لباس خوردند و بعد از ازمایشات مکرر مشخص می شه این مسمومیت از کالباس بوده و چرا این بچه این طور شده و بچه های دیگه سالمند متوجه می شند این بچه سرما خوردگی ...
29 فروردين 1392

دلی پر از حرف پر از درد

شده تو دلتون حرفی باشه و نتونیدبگید شده دلتتون پر درد باشه و خواسته باشید درد و دل کنید نتونید و بشه کوه کوه حرف که رو دلتون سنگینی کنه خدایا خودت می دونی چی می گم و چی می خوام فقط خودت که باز هم خودت راهنماییم بودی و از خودت خواستم راه و نشونم بدی و ازم خواستی سکوت منم انچه خواستی می کنم و دردهای دلم را باز هم برای خودت واگویه می کنم در عین اینکه می دانم داننده و توانای و می دانم انچه قرار می دهی صلاح ی است که خود مهربانت برایم مقدر داشتی ای مهربانترین مهربانان پناهگاهمان باش که جز خودت پناهگاهی نداریم ای پناه درماندگان ...
26 فروردين 1392

اتفاقی که دیروز تو پارک افتاد

سلام دیروز غروب با یاسمن پارسا رفتیم دنبال پسر خاله ها که با هم بریم پارک رفتیم دنبال محمد رضا و  محمد صادق و  وقتی رسیدیم بچه ها مشغول بازی بودند که یه دفعه داد یاسمن بلند شد با باش دوید منم پیش پارسا بودم بله یاسمن خانم از اون بالا که سر می خورده صورتش خورده بود به سر یه پسر بچه کوچولو حالا از گریه هم دو تای گریه می کردند این و می گم چون همون بچه و هم یاسمن زود ساکت شدند بعد دوباره مشغول بازی شدند نادر اومد و گفت من پیش پارسا می مونم از بچه ها عکس بنداز منم رفتم بچه ها قسمت توپ بودند یه دفعه یه بچه پرید جلوی پای محمد رضا و افتاد  وا خدا می دونه مادر این بچه چه بی ادبانه و ببخشید که این و می گم وحشیانه حمله کرد طرف محمد رض...
24 فروردين 1392

روزگار...

خدایا خودت کمک کن تمام سعیم و می کنم اما باز... امیدم به توست ای دستگیر تمام درماندگان امشبم از اون شباست به قول شاعر            چه شب است یارب امشب که زپی سحر ندارد                                                                        &nb...
22 فروردين 1392

یاسمن و محمد پارسا امشب تو پارک

  امشب بچه ها را بردیم پارک خیلی بازی کردند حدود 2 ساعت خیلی بهشون خوش گذشت پارسا که اولین بارش بود که اومده بود پارک بادی  خیلی ذوق کرده بود البته پارسال با یاسمن می رفت اما خیلی متوجه نمی شد تازه راه هم نمی رفت اما حالا کلی ذوق زده با توپ هابازی می کرد ...
19 فروردين 1392