فرشته های ناز زندگی ما

فدای این نگاه متعجب پسرم ...

...

...

پارساو یاسمن در حال بازی کردن اونم بازی که یاسمن خانم اختراعش کرده ...

سلام امروز روز روز خسته کنندهای بود یه اتفاق بد هم برای پارسای عزیزم افتاد دست پسرخوشگلم  می چسبه به بخاری و میسوزه می خواسته بره پیش بابایش یه دفعه دستش می خوره به بخاری بمیرم طفلی خیلی گریه کرد احساس می کنم مامان بدی هستم که نمی تونم خوب مواظب بچه هام باشم  مثل ادمای در مونده شدم این سرما خوردگی پارسا هم یه طرف اعصابم و ریخته به هم خدایا بچه هام را به خودت می سپارم خودت نگهدارشون باش  وسلامت بدارشون  امین اینم دست کوچولوی ناز پسرم که سوخته بمیرم الاهی ...

امروز صبح من و یاسمن تو اتاق یاسمن نشسته بودیم داشتیم حرف میزدیم یه دفعه پارسای خوشگل مامان دیدم بیدار شده رفته لیوانش و برداشته اومده اتاق و ازم اب می خواست فدای اون چشمای خواب ا لودت بشم که خودت لیوان اوردی صداتم در نیومده بمیرم فکر کنم خیلی تشنش شده بوده ...

یاسمن جون پشت شیشه ...

امروز بچه هارا بردیم پارک هوا خوب بود اما کمی که گذشت سرد شد به زور اوردیمشون پارسا که حسابی هیجان زده بود اخه کفشاش و پوشیده بود و حسابی جولون میداد ...

...

اینم پارسای نازی من این عکسشو خیلی دوست دارم بلاخره موفق شد بپو شدش به قول شاعر (نا برده رنج گنج میسر نمی شود) پا تو کفش بزرگترها کردن ...