یاسمن یاسمن ، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره
محمد پارسامحمد پارسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

فرشته های ناز زندگی ما

جیگر مامان

این عکس و الان از پارسا گرفتم روبرو نشسته بود و نگام می کرد وقتی دید نگاش نمی کنم شروع کرد به سرو صدا بعدش خندید و حالا هم مشغول مهندسیه                                 ...
10 دی 1391

خدایابه امیدی تو

سلام امروز از صبح ساعت هفت خونه نبودم با بچه ها رفتیم خونه بابام تا من اونا را بذارم برم امتحان بیچاره بچه ها تو سرما رفتیم وقتی رفتم اموزشگاه گفتند این هفته برگزار نمی شه کاش می دونستم بچه ها را اینطور بی خواب نمی کردم شب قبل هم مهمون داشتیم من تا ساعت 4 صبح مشغول جمع کردن بودم ولی خودمونیم با بچه اصلا نمیشه پارسای عزیزم خیلی خسته شد نمی تونستم خوب بهش برسم یاسمن جونم هم حسابی بی خواب شده بود و خسته مهمونای هم ساعت 1 رفتند بااینکه همسرم خیلی کمکم کرد اما بازم کلی کار داشتم صبح به زور برای نماز بیدار شدم و بخاطر امتحان دیگه نشد بخوابم حالا فکر کنید با این وجود برگزارم نشه وتا همین حالا هم نمی دونم چرا با وجود خستگی زیاد خوابم نمی بره البته...
10 دی 1391

یاسمن و محمد پارسا

سلام امروز صبح ساعت شش یاسمن بیدار شده بود دیدم داره با باباش نماز می خونه بعد نماز اومد پیش من هی می گفت مامان پاشو خورشید خانم اومده داره کم کم میاد با یه بد بختی خوابوندمش امروز روز خیلی سردیه ما که منتظر برف بودیم اما انگار هنوز خبری از برف نیست یاسمن و محمد پارسا الان خونه را گذاشتن رو سرشون انگار نه انگار بابای داره استراحت می کنه درست نیم ساعت مشغول خوابوندنشون بودم برای یاسمن قصه گفتم و پارسا هم  شیر می خورد مثلا بخوابه یه دفعه دیدم من خوابم برده و این دوتا دارن از سر و کولم بالا میرند حالا اوردمشون اتاق یاسمن که اینجا اروم بازی کنند اما یه سرو صدای راه انداختند که نگو هر چی میگم اروم یاسمن می گه مامان خورشید خانم که نرفته باب...
8 دی 1391

یاسمن جون و محمد پارسای عزیزم

الان که می نویسم بابای خوابه اما این دو تا شیطونه من بیدارند یاسمن خانم الان مامان شده داره با پارسا بازی می کنه اونم چه مامانی پارسا هم  بچه خوبیه برا مامانش و داره اروم باهاش بازی میکنه و  هر دو سه دقیقه یه بار سرش و میاره تو اتاق و میگه (للام)سلام از دیروز همش این و تکرار می کنه اولین بار که شنیدم کلی ذوق کردم هر بارم که می گه می خوام بوسه بارونش کنم اخه این اولین کلمه مودبانهای که یاد گرفته امروز روز سردیه اما مگه میشد این پارسای شیطون را از جلوی پنجره اورد تو یکسره داد میزد با گریه اوردمش نمی دونم چرا اینقد عصبی شده از عصبانیت سرش و می کوبه دیوار تا حرف خودش و به کرسی بشونه منم امروز به گریه هاش توجه نکردم گفتم بزار یاد نگ...
6 دی 1391

بی عدالتی

سلام دوستای خوبم دیروز رفتم برای امتحان گواهینامه وای اگر می دید چهره سروانه که ازمون می گرفت ادم که نگاش می کرد در جا سنگ کوب می کرد یه ادم از این ادمای اخمو و کاملا جدی که می ترسیدی نگاش کنی من که تا رفتم بشینم دستام شروع کرد به لرزیدن از ترسم نفهمیدم چه کار می کنم طرفم جذبه گرفته بود خلاصه اول تا اومدم روشن کنم نمی دونم چرا دزد گیر روشن شد وای تصور کنید چهره طرف و بعدش خدایش ماشینه دندش افتضاح بود جا نمی رفت حالا در گیره با دنده بودم به هرحال رفتم چه رفتنی تمام حواسم به طرف بود که چه می فرماید که یه دفعه گفت نگه دار برو پایین منم مثل ادمای مودب و ساکت بدون هیچ عکس العملی اومدم پایین و حالا نوبت خواهرم بود که با این کوه یخ دست و پنجه ...
3 دی 1391