وجدانه کاری
سلا م امروز روز پر کاری داشتتیم پسر خاله مهمان ما بود حسین جون ساعت هشت اومد خونمون یاسمن هم تا دید پسر خالش اومده زود پا شد نشست و شروع کردند بازی کردن که پارسا هم به دنبال اونا پاشدتا حسین را دید چشماش درشت شد و خواب از سرش پرید اونم همراه این دوتا خونه را گذاشته بودند سرشون بیچاره همسایه ها بعدش دوتا پسر خاله بعدی اومدند حالا تصور کنید تو مجتمع چه خبر بوده یکی داد میزد یکی شعر می خوند یکی دعواش شده بود داشت گریه میکرد و این کارا ادامه داشت تا ظهر بعد از غذا هر کار کردم این وروجکا بخوابند نخوابیدند که نخوابیدن و تاشب ساعت 9 بیدار بودند پارسا و یاسمن بعد از رفتن پسر خاله ها افتادند و خوابشون برد منم با اینکه کاری ندارم و خیلی خسته ام اما خ...
نویسنده :
بابا و مامان
11:04